کد مطلب:316660 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190
بی حرمتی به مهر تربت
مرحوم حاج میرزا حسین نوری (اعلی الله مقامه الشریف) فرمودند: یكی از برادرانم مهری از تربت آقا امام حسین علیه السلام داشت كه با آن نماز می خواند و بعد از تمام شدن نماز در جیب خود می گذاشت. وقتی او قبا می پوشید جیب های آن به پشت ران او می افتاد و والده ام این
[ صفحه 56]
مطلب را به او گوش زد كرد و به او گفت: چرا به تربت آقا امام حسین علیه السلام بی حرمتی می كنی؟ شاید یك وقت روی جیب خودت بنشینی و این مهر بشكند و زیر پایت بیفتد.
برادرم گفت: تا به حال دو مهر به این صورت شكسته شده است و متوجه شد كه نباید دیگر این كار را انجام دهد. چند روز از این قضیه گذشت، پدرم در عالم رؤیا دید كه حضرت امام حسین علیه السلام به دیدن او آمده و در كتابخانه اش نشسته است و با او با ملاطفت رفتار می كند و می فرماید: به پسرهایت بگو بیایند تا به آن ها جایزه بدهم. پسرها حاضر شدند و خدمت آقا رسیدند در حالی كه لباس های فاخر و هدایای زیبا نزد امام بود.
حضرت یك یك فرزندان را صدا زدند و داخل اتاق طلبیدند و به آن ها جایزه دادند تا این كه نوبت به برادرم رسید كه مهر تربت را پیش از این در جیبش می گذاشت، حضرت نگاه ناراحت كننده ای به او كردند و به پدر او فرمودند: این پسر تو تا به حال دو مهر از تربت قبر مرا در جیب خود گذاشته است و شكسته است، آن گاه او را مثل دیگر فرزندان طلب نكرد، وقتی پدرم از خواب بیدار شد خوابش را برای مادرم تعریف كرد، مادرم نیز جریان را برای پدرم تعریف كرد، سپس پدرم از صداقت این خواب عجیب تعجب كرد و خدا را شكر كرد كه موجب ناراحتی حضرت واقع نشده است. [1] .
[ صفحه 57]
[ صفحه 56]
مطلب را به او گوش زد كرد و به او گفت: چرا به تربت آقا امام حسین علیه السلام بی حرمتی می كنی؟ شاید یك وقت روی جیب خودت بنشینی و این مهر بشكند و زیر پایت بیفتد.
برادرم گفت: تا به حال دو مهر به این صورت شكسته شده است و متوجه شد كه نباید دیگر این كار را انجام دهد. چند روز از این قضیه گذشت، پدرم در عالم رؤیا دید كه حضرت امام حسین علیه السلام به دیدن او آمده و در كتابخانه اش نشسته است و با او با ملاطفت رفتار می كند و می فرماید: به پسرهایت بگو بیایند تا به آن ها جایزه بدهم. پسرها حاضر شدند و خدمت آقا رسیدند در حالی كه لباس های فاخر و هدایای زیبا نزد امام بود.
حضرت یك یك فرزندان را صدا زدند و داخل اتاق طلبیدند و به آن ها جایزه دادند تا این كه نوبت به برادرم رسید كه مهر تربت را پیش از این در جیبش می گذاشت، حضرت نگاه ناراحت كننده ای به او كردند و به پدر او فرمودند: این پسر تو تا به حال دو مهر از تربت قبر مرا در جیب خود گذاشته است و شكسته است، آن گاه او را مثل دیگر فرزندان طلب نكرد، وقتی پدرم از خواب بیدار شد خوابش را برای مادرم تعریف كرد، مادرم نیز جریان را برای پدرم تعریف كرد، سپس پدرم از صداقت این خواب عجیب تعجب كرد و خدا را شكر كرد كه موجب ناراحتی حضرت واقع نشده است. [1] .
[ صفحه 57]
[1] دارالسلام.